ستاره فشان
لغتنامه دهخدا
ستاره فشان . [ س ِ رَ / رِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) کنایه از اشک فشان . (آنندراج ). || گوهرزاد. گوهرریز :
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان .
|| درخشان . تابان :
چشمه ٔ خورشید را سراب شمارد
هر که ببیند رخ ستاره فشانش .
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان .
|| درخشان . تابان :
چشمه ٔ خورشید را سراب شمارد
هر که ببیند رخ ستاره فشانش .