سبکدل
لغتنامه دهخدا
سبکدل . [ س َ ب ُ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از ظریف . (آنندراج ) :
امروزمرایی شد و گشته ست سبکدل
سالار سبکدل نشود میر مرایی .
ای شاعر سبکدل با من چو اوفتادت
پنداشتم که زینت بیش است هوشیاری .
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
ور کسی را دل سبک باشدز رنج روزگار
آن سبکدل را نخستین می گران باید کشید.
امروزمرایی شد و گشته ست سبکدل
سالار سبکدل نشود میر مرایی .
ای شاعر سبکدل با من چو اوفتادت
پنداشتم که زینت بیش است هوشیاری .
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
ور کسی را دل سبک باشدز رنج روزگار
آن سبکدل را نخستین می گران باید کشید.