سبک سر
لغتنامه دهخدا
سبک سر. [ س َ ب ُ س َ ] (ص مرکب ) مخفف سبکسار. بی مغز و بی وقار و کم مایه . (آنندراج ). فرومایه . (غیاث ). نادان . کم خرد :
برهّام گفت این بد ناهمال
دلیر و سبک سر مرا بود خال .
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبک سر بود.
سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه بخواری بود.
جوان هم سبک سر بود خویش کام
سبک سر سبکتر درافتد بدام .
سپه را چو مهتر سبک سر بود
شکستن گه کین سبک تربود.
سبک سران حسد گر زبون عزم تواَند
عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر.
چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 12).
بر سبک سر نشاید ایمن بود
که سبک سر بسر درآید زود.
برهّام گفت این بد ناهمال
دلیر و سبک سر مرا بود خال .
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبک سر بود.
سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه بخواری بود.
جوان هم سبک سر بود خویش کام
سبک سر سبکتر درافتد بدام .
سپه را چو مهتر سبک سر بود
شکستن گه کین سبک تربود.
سبک سران حسد گر زبون عزم تواَند
عجب مدان که شود خس بدست باد اسیر.
چون عاشق دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان وتردامن سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 12).
بر سبک سر نشاید ایمن بود
که سبک سر بسر درآید زود.