سبو شکستن
لغتنامه دهخدا
سبو شکستن . [ س َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از نومید شدن و ناامید گردیدن . (برهان ) (انجمن آرا) :
نوح درین بحر سپر بفکند
خضر در این چشمه سبو بشکند.
رجوع به سبو شود.
|| شراب ریختن و منع شراب کردن . (برهان ) (آنندراج ).
نوح درین بحر سپر بفکند
خضر در این چشمه سبو بشکند.
رجوع به سبو شود.
|| شراب ریختن و منع شراب کردن . (برهان ) (آنندراج ).