سبق بردن
لغتنامه دهخدا
سبق بردن . [ س َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن در سباق . گرو بردن . فائق آمدن :
تو مرکویی بشعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
برده سبق از همه بزرگان سپاه
پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ .
چه عجب گر برد از باد سبق چون باشد
از دعا و ز ثنای تو بر این باره لگام .
سبق برد خود را تک آهسته دار
حسد را بخود راه بربسته دار.
جمله بر آن کز تو سبق چون برند
سکه ٔ کارت به چه افسون برند.
سبق برده ز وهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد زآب طوفان .
جمله عالم زآن غیور آمد که حق
برد در غیرت بر این عالم سبق .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گر بشنوی سبق بری از سعد اختران .
بچشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان .
چو سلک درّ خوشابست شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق می برد ز شعر نظامی .
تو مرکویی بشعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
برده سبق از همه بزرگان سپاه
پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ .
چه عجب گر برد از باد سبق چون باشد
از دعا و ز ثنای تو بر این باره لگام .
سبق برد خود را تک آهسته دار
حسد را بخود راه بربسته دار.
جمله بر آن کز تو سبق چون برند
سکه ٔ کارت به چه افسون برند.
سبق برده ز وهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد زآب طوفان .
جمله عالم زآن غیور آمد که حق
برد در غیرت بر این عالم سبق .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گر بشنوی سبق بری از سعد اختران .
بچشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان .
چو سلک درّ خوشابست شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق می برد ز شعر نظامی .