سالار خوان
لغتنامه دهخدا
سالار خوان . [ رِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوانسالار باشد که سفره چی است و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ). بکاول و چاشنی گیر. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). چاشنی گیر و بترکی بکاول خوانند. (جهانگیری ). مائده سالار. حاکم مطبخ :
بیاراست سالار خوان از بره
هم از خوردنیها که بد یکسره .
خورشید گویی از نو سالار خوان او شد
کاورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی .
جد تو پیرشاه فریبرز رفته هم
بغداد وبصره دیده و مطلق عنان شده .
رجوع به خوانسالار و سالار شود.
بیاراست سالار خوان از بره
هم از خوردنیها که بد یکسره .
خورشید گویی از نو سالار خوان او شد
کاورا ز ماهی اکنون بریان تازه بینی .
جد تو پیرشاه فریبرز رفته هم
بغداد وبصره دیده و مطلق عنان شده .
رجوع به خوانسالار و سالار شود.