ساغر گرفتن
لغتنامه دهخدا
ساغر گرفتن . [ غ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب :
هشیار کی شویم که از ساقی الست
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم .
ز باده بر سر رندان جنون شود مستی
بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند.
|| باده خوار شدن . میخواره شدن . باده پرست شدن . باده پیما شدن :
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم .
گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر
به خرابات مغان آید و ساغر گیرد.
هشیار کی شویم که از ساقی الست
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم .
ز باده بر سر رندان جنون شود مستی
بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند.
|| باده خوار شدن . میخواره شدن . باده پرست شدن . باده پیما شدن :
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم .
گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر
به خرابات مغان آید و ساغر گیرد.