ساسان
لغتنامه دهخدا
ساسان . (اِخ ) ابن دارا (ساسان دوم ) بروایت فردوسی در شاهنامه فرزند دارا آخرین پادشاه کیانی است که بعد از پدر به هند گریخت . فردوسی گوید:
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند وجنگی و ساسان به نام
پدر را بدانگونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در، بزاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماندخرد
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران .
یک بار دیگر در شاهنامه هنگام گفتگوی خسرو پرویز با بهرام چوبین نام این ساسان بمیان می آید:
ورا گفت خسرو چو دارا بمرد
نه تاج بزرگی به ساسان سپرد؟
رجوع به ساسان شود.
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند وجنگی و ساسان به نام
پدر را بدانگونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در، بزاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماندخرد
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران .
یک بار دیگر در شاهنامه هنگام گفتگوی خسرو پرویز با بهرام چوبین نام این ساسان بمیان می آید:
ورا گفت خسرو چو دارا بمرد
نه تاج بزرگی به ساسان سپرد؟
رجوع به ساسان شود.