سازیدن
لغتنامه دهخدا
سازیدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگری از ساختن . بنا کردن . برآوردن . پی افکندن . بنیان :
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
همش دستگاه است و هم دل فراخ
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ .
گشن دستگاهی و کاخی فراخ
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ .
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
|| درست کردن . تصنیع. صنع. بعمل آوردن :
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج .
پس زره سازید و در پوشیداو
پیش لقمان حکیم صبر جو.
رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن . ترتیب دادن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
|| ابداع . خلق . آفریدن :
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان .
|| قرار دادن :
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
|| منعقد کردن .برپای داشتن . ترتیب دادن :
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.
|| آراستن :
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت .
|| معین کردن . تعیین کردن . ترتیب دادن . مهیا کردن :
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه .
بسازید بر قلبگه جای خویش
زواره پس اندر، فرامرز پیش .
در ایوانش سازید برتخت جای
میان بست چون بنده پیشش بپای .
|| تجهیز. بسیجیدن . آماده کردن سپاه و لشکر :
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری .
|| تهیه کردن . فراهم کردن . مهیاکردن :
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بسازید پیران به یکبارگی .
|| راست کردن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بسیجیدن کاری و روبراه کردن و بسامان کردن و راه انداختن آن :
همی کار سازید رودابه زود
نهانی ز خویشان او هر که بود.
به یک هفته زان پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه .
به گرما و به سرما کار ایشان
بسازیدی و بردی بار ایشان .
|| پختن . تهیه دیدن چون خورشی را :
که فردات زانگونه سازم خورش
کزو باشدت سربسر پرورش ...
خورشها ز کبک و تذرو سپید
بسازید و آمد دلی پرامید.
|| کردن :
چو مانده شد از کار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار.
|| آماده شدن . ساخته شدن :
بسازید سام و برون شدبدر
یکی منزلی زال شد با پدر.
|| درخور آمدن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موافق طبع و مزاج کسی بودن دوایی یا آب و هوایی . || سازگار بودن . سازگاری کردن . سازوار بودن . سازوار آمدن . || نواختن . ساز زدن . کوک کردن یکی از آلات موسیقی . || ساختن . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان )(رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بتمام معانی رجوع به ساختن شود.
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.
همش دستگاه است و هم دل فراخ
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ .
گشن دستگاهی و کاخی فراخ
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ .
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟
|| درست کردن . تصنیع. صنع. بعمل آوردن :
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج .
پس زره سازید و در پوشیداو
پیش لقمان حکیم صبر جو.
رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن . ترتیب دادن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
|| ابداع . خلق . آفریدن :
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان .
|| قرار دادن :
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
|| منعقد کردن .برپای داشتن . ترتیب دادن :
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.
|| آراستن :
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت .
|| معین کردن . تعیین کردن . ترتیب دادن . مهیا کردن :
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه .
بسازید بر قلبگه جای خویش
زواره پس اندر، فرامرز پیش .
در ایوانش سازید برتخت جای
میان بست چون بنده پیشش بپای .
|| تجهیز. بسیجیدن . آماده کردن سپاه و لشکر :
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری .
|| تهیه کردن . فراهم کردن . مهیاکردن :
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بسازید پیران به یکبارگی .
|| راست کردن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بسیجیدن کاری و روبراه کردن و بسامان کردن و راه انداختن آن :
همی کار سازید رودابه زود
نهانی ز خویشان او هر که بود.
به یک هفته زان پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه .
به گرما و به سرما کار ایشان
بسازیدی و بردی بار ایشان .
|| پختن . تهیه دیدن چون خورشی را :
که فردات زانگونه سازم خورش
کزو باشدت سربسر پرورش ...
خورشها ز کبک و تذرو سپید
بسازید و آمد دلی پرامید.
|| کردن :
چو مانده شد از کار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار.
|| آماده شدن . ساخته شدن :
بسازید سام و برون شدبدر
یکی منزلی زال شد با پدر.
|| درخور آمدن . (شرفنامه ) (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موافق طبع و مزاج کسی بودن دوایی یا آب و هوایی . || سازگار بودن . سازگاری کردن . سازوار بودن . سازوار آمدن . || نواختن . ساز زدن . کوک کردن یکی از آلات موسیقی . || ساختن . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان )(رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بتمام معانی رجوع به ساختن شود.