ساز کردن
لغتنامه دهخدا
ساز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساخته و آماده کردن . (آنندراج ). آمادن . فراهم کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . ساخته کردن . ساختن :
سپه را همه هر چه بایست ، ساز
بکرد و بیامد سوی تخت باز.
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد.
چو کار سپاه او همه ساز کرد
در گنج دیرینه را باز کرد.
جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبدفراز.
بشهر از مهان هر که بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. (تاریخ بخارا، نرشخی ص 103).
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی .
دگرگون زیوری کردند سازش
ز دربستند بر دیبا طرازش .
دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش بازکردند.
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وز آن مرحله برگ ره ساز کرد.
خردمند چون نامه را کرد ساز
به شاه جوان داد و بردش نماز.
مدت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفر ساز کند.
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم .
رجوع به ساختن و ساخته کردن شود.
|| زاد و توشه و اسباب سفر دادن : آنجا رسیدیم ، او [ صاحب ارمینیه ] ساز کرد و دلیل و نامه فرستاد به ملک الان . (مجمل التواریخ والقصص ص 490). از آنجا ما را نامه نوشتند به ملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد و ساز کرد. (ایضاً ص 490). || غذا دادن . طعمه ساختن :
سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد.
|| تهیه کردن ملزومات جنگ و سفر. (ناظم الاطباء). مایحتاج فراهم آوردن ، تهیه دیدن مایحتاح : اسامه از بیرون مدینه لشکرگاه بزد و هر کسی ساز همی کردند. (بلعمی ).
در گنجهای کهن باز کرد
ز هرگونه ای شاه را ساز کرد.
که برخوان و برخواسته کدخدای
تویی سازکن تا چه آیدت رای .
چنین تا شب تیره آمد فراز
تهمتن همی کرد هرگونه ساز.
چنان کو بفرمود او ساز کرد
پس آنگه ره رفتن آغاز کرد.
|| سازواری کردن . سازگار بودن . بر سر مهر بودن . سازنده بودن . سازش داشتن : [ دنیا ] با ظالمان و بی هنران بیش از آن ساز کندکه با اهل هنر. (تاریخ بیهق ).
سکندر به فرمان او ساز کرد
حریر نوشته ز هم باز کرد.
|| بزم نهادن . آراستن . رونق دادن :
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندر آن بزم بگماز کرد.
دگر هفته مربزم را ساز کرد
سر بدره های درم باز کرد.
تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را.
|| ساز کردن کاری را؛ آماده و مهیا شدن آن را. تهیه کردن مقدمات آن را :
گو پیلتن جنگ را ساز کرد
وز آنجایگه رفتن آغاز کرد.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را براین بر هم آواز کن .
بخوان نامه و آمدن ساز کن
در روشنایی بمن باز کن .
همی کردند ساز میهمانی
در آن ایوان و جای خسروانی .
شه از غم در کیسه را باز کرد
دگر ره سپه رزم را ساز کرد.
پراکنده گشتند هرکس که بود
سپهبد شد و ساز ره کرد زود.
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز.
آنگاه مردم ساز راه میکردند. (قصص الانبیاء جویری ص 234). و اصحاب قلعه نیز چون شبانه مقاتلت را ساز کرده بودند. (جهانگشای جوینی ).
گره باز کردن زدل ساز کن
ولی ز ابرو اول گره باز کن .
|| آهنگ کردن . عزم کردن . عزیمت نمودن . قصد کردن . توجه :
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.
چو سیراب شد ساز نخجیر کرد
بسیجید و ترکش پر از تیرکرد.
چو پردخته شد زان دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد.
چو او دررسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم .
سپهبد سبک رزم آغاز کرد
بزد کوس کین جنگ را ساز کرد.
و آنچنان بود که پیغمبر ساز کعبه کرد تا عمره آورد و هفتاد شتر با خود ببرد. (قصص الانبیاء جویری ص 222).
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بودیارب کانزمان انگیختی .
همان چوگان و گوی آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.
گرملکی عزم ره آغاز کن
زین بنواتر سفری ساز کن .
چونکه بازرگان سفر را سازکرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد.
|| آغازیدن . آغازنهادن . گرفتن :
مقالتهای حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده .
دگرگونه هندو سخن کرد ساز
بپرسیدن خوابش آمد نیاز.
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن .
ناگشوده گل نقاب ، آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ گرفتاران خوش است .
- ساز کردن آلتی از آلات موسیقی را ؛ کوک کردن آن . نواختن و زدن آن :
دهل زن چون دهل را ساز میکرد
هنوز این لابه و آن ناز میکرد.
مغنی بیا چنگ را ساز کن
بگفتن گلو را خوش آواز کن .
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ٔ این بزمگاه از او.
در زوایای طربخانه ٔ جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره بآهنگ سماع .
مغنی نوای طرب سازکن
بقول و غزل قصه آغاز کن .
- ساز کردن ساعت ؛ کوک کردن آن .
|| پیش گرفتن . اجرا کردن . انجام دادن :
کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.
|| کشیدن . تصویر. ترسیم :
همان تمثال اول ساز کرده
همان کاغذ برابر باز کرده .
سپه را همه هر چه بایست ، ساز
بکرد و بیامد سوی تخت باز.
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد.
چو کار سپاه او همه ساز کرد
در گنج دیرینه را باز کرد.
جدا هر یکی هدیه ای کرده ساز
ببردند پیش سپهبدفراز.
بشهر از مهان هر که بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. (تاریخ بخارا، نرشخی ص 103).
همان پیشینه رسم آغاز کردی
تنور و خوانی از نوساز کردی .
دگرگون زیوری کردند سازش
ز دربستند بر دیبا طرازش .
دانم که هر آنچه ساز کردند
بر تعبیه ایش بازکردند.
فرود آمد آسایش آغاز کرد
وز آن مرحله برگ ره ساز کرد.
خردمند چون نامه را کرد ساز
به شاه جوان داد و بردش نماز.
مدت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفر ساز کند.
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم .
رجوع به ساختن و ساخته کردن شود.
|| زاد و توشه و اسباب سفر دادن : آنجا رسیدیم ، او [ صاحب ارمینیه ] ساز کرد و دلیل و نامه فرستاد به ملک الان . (مجمل التواریخ والقصص ص 490). از آنجا ما را نامه نوشتند به ملک طرخون و آنجا رفتیم و روزی و شبی بماندیم و پنجاه مرد با ما بفرستاد و ساز کرد. (ایضاً ص 490). || غذا دادن . طعمه ساختن :
سرش را همانگه ز تن باز کرد
دد و دام را از تنش ساز کرد.
|| تهیه کردن ملزومات جنگ و سفر. (ناظم الاطباء). مایحتاج فراهم آوردن ، تهیه دیدن مایحتاح : اسامه از بیرون مدینه لشکرگاه بزد و هر کسی ساز همی کردند. (بلعمی ).
در گنجهای کهن باز کرد
ز هرگونه ای شاه را ساز کرد.
که برخوان و برخواسته کدخدای
تویی سازکن تا چه آیدت رای .
چنین تا شب تیره آمد فراز
تهمتن همی کرد هرگونه ساز.
چنان کو بفرمود او ساز کرد
پس آنگه ره رفتن آغاز کرد.
|| سازواری کردن . سازگار بودن . بر سر مهر بودن . سازنده بودن . سازش داشتن : [ دنیا ] با ظالمان و بی هنران بیش از آن ساز کندکه با اهل هنر. (تاریخ بیهق ).
سکندر به فرمان او ساز کرد
حریر نوشته ز هم باز کرد.
|| بزم نهادن . آراستن . رونق دادن :
یکی بزم سام آنگهی ساز کرد
سه روز اندر آن بزم بگماز کرد.
دگر هفته مربزم را ساز کرد
سر بدره های درم باز کرد.
تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را.
|| ساز کردن کاری را؛ آماده و مهیا شدن آن را. تهیه کردن مقدمات آن را :
گو پیلتن جنگ را ساز کرد
وز آنجایگه رفتن آغاز کرد.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را براین بر هم آواز کن .
بخوان نامه و آمدن ساز کن
در روشنایی بمن باز کن .
همی کردند ساز میهمانی
در آن ایوان و جای خسروانی .
شه از غم در کیسه را باز کرد
دگر ره سپه رزم را ساز کرد.
پراکنده گشتند هرکس که بود
سپهبد شد و ساز ره کرد زود.
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز.
آنگاه مردم ساز راه میکردند. (قصص الانبیاء جویری ص 234). و اصحاب قلعه نیز چون شبانه مقاتلت را ساز کرده بودند. (جهانگشای جوینی ).
گره باز کردن زدل ساز کن
ولی ز ابرو اول گره باز کن .
|| آهنگ کردن . عزم کردن . عزیمت نمودن . قصد کردن . توجه :
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد
کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.
چو سیراب شد ساز نخجیر کرد
بسیجید و ترکش پر از تیرکرد.
چو پردخته شد زان دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد.
چو او دررسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم .
سپهبد سبک رزم آغاز کرد
بزد کوس کین جنگ را ساز کرد.
و آنچنان بود که پیغمبر ساز کعبه کرد تا عمره آورد و هفتاد شتر با خود ببرد. (قصص الانبیاء جویری ص 222).
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بودیارب کانزمان انگیختی .
همان چوگان و گوی آغاز کردند
همان نخجیر کردن ساز کردند.
گرملکی عزم ره آغاز کن
زین بنواتر سفری ساز کن .
چونکه بازرگان سفر را سازکرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد.
|| آغازیدن . آغازنهادن . گرفتن :
مقالتهای حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده .
دگرگونه هندو سخن کرد ساز
بپرسیدن خوابش آمد نیاز.
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
چون چنین شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبیح و روزه ساز کن .
ناگشوده گل نقاب ، آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ گرفتاران خوش است .
- ساز کردن آلتی از آلات موسیقی را ؛ کوک کردن آن . نواختن و زدن آن :
دهل زن چون دهل را ساز میکرد
هنوز این لابه و آن ناز میکرد.
مغنی بیا چنگ را ساز کن
بگفتن گلو را خوش آواز کن .
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ٔ این بزمگاه از او.
در زوایای طربخانه ٔ جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره بآهنگ سماع .
مغنی نوای طرب سازکن
بقول و غزل قصه آغاز کن .
- ساز کردن ساعت ؛ کوک کردن آن .
|| پیش گرفتن . اجرا کردن . انجام دادن :
کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.
|| کشیدن . تصویر. ترسیم :
همان تمثال اول ساز کرده
همان کاغذ برابر باز کرده .