ساتگینی
لغتنامه دهخدا
ساتگینی . (اِ) قدح و پیاله ٔ بزرگ شرابخوری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). بادیه . باطیه . پیاله ٔ بزرگ :
ساقیا ساتگینی اندر ده
مطربا رود نرم و خوش بنواز.
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن .
چو وام ایزدی بنهاده باشم
مرا دَه ساتگینی بر تو وام است .
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
بساتگینی خور تا بعافیت گذرد.
هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511).
شراب لعل بده اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینئی گه گاه .
بر کف ساقیان بزم اجل
ساتگینی گران نبایستی .
بمسجد درآمد خرامان و مست
می اندر سر و ساتگینی بدست .
جان ما و دل غلام عشق تست
ساتگینی ، ساتگینی ، ای غلام .
ناله ٔ بلبل بمستی خوشتر است
ساتگینی ، ساتگینی ، ای غلام .
بیک ساتگینی بصحرا فکند
دلم آنچه در پرده ٔ راز داشت .
- ساتگینی آوردن ؛ بساط میگساری گستردن . بزم می نهادن : آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
- ساتگینی خوردن ؛ می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن . شراب بافراط خوردن :
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن .
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
- ساتگینی دادن ؛ می برطل گران دادن :
ساقیا ساتگینی اندرده
مطربا رود نرم و خوش بنواز.
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دور ها در میانه بستانیم .
ساقیا ساتگینی اندر ده
مطربا رود نرم و خوش بنواز.
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن .
چو وام ایزدی بنهاده باشم
مرا دَه ساتگینی بر تو وام است .
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
بساتگینی خور تا بعافیت گذرد.
هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511).
شراب لعل بده اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینئی گه گاه .
بر کف ساقیان بزم اجل
ساتگینی گران نبایستی .
بمسجد درآمد خرامان و مست
می اندر سر و ساتگینی بدست .
جان ما و دل غلام عشق تست
ساتگینی ، ساتگینی ، ای غلام .
ناله ٔ بلبل بمستی خوشتر است
ساتگینی ، ساتگینی ، ای غلام .
بیک ساتگینی بصحرا فکند
دلم آنچه در پرده ٔ راز داشت .
- ساتگینی آوردن ؛ بساط میگساری گستردن . بزم می نهادن : آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
- ساتگینی خوردن ؛ می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن . شراب بافراط خوردن :
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن .
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
- ساتگینی دادن ؛ می برطل گران دادن :
ساقیا ساتگینی اندرده
مطربا رود نرم و خوش بنواز.
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دور ها در میانه بستانیم .