زینهار کردن
لغتنامه دهخدا
زینهار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی اظهار ستوه و شکایت کردن ، شکوه کردن و پناه جستن آمده است :
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست .
زینهار از کسی که از غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند.
|| امان طلبیدن . زینهار طلب کردن . مصونیت خواستن :
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد.
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست .
زینهار از کسی که از غم دوست
پیش بیگانه زینهار کند.
|| امان طلبیدن . زینهار طلب کردن . مصونیت خواستن :
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد.