زین
لغتنامه دهخدا
زین . (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مخفف از این . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کلمه ٔ موصول یعنی از این . (ناظم الاطباء) :
چو گشت آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج .
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
کجا گوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش بر او برگمار.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .
جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت دگر زین بیش مخریشم .
سخن هرچه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد.
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند مگر مایه و ارز خویش .
تنومند بودی خرد با روان
ببردی خبر زین به نوشیروان .
نابست هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزاده ٔ نابی .
آن روز خورم خوش که در این خانه نبینم
زین پنجهزاری رده ترکان حصاری .
هر روز شادی نو و بنیاد راستی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نگردد زین آب کند و کوره و خر.
زین مثل حال من بگشت و بتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت .
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی .
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش .
چون خون ناحق به زمین افتاد جمله با زین حال آمد. (راحة الصدور راوندی ).
در ظاهر اگر برت نمایم درویش
زینم چه زنی به طعنه هر دم صد نیش .
- زینان ؛ بمعنی این جماعت و از اینها باشد. (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ اشاره یعنی از اینان و از این جماعت و از این گروه . (ناظم الاطباء). ج ِ «زین » مخفف «از این » (حرف اضافه + صفت / ضمیر + ان علامت جمع). از اینان . از این کسان . رجوع به از این و از اینان شود.
- زین پس ؛ زین سپس . یعنی بعد از این و پس از این و من بعد. (ناظم الاطباء).
- زین سپس ؛ زین پس . (ناظم الاطباء). پس از این :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجه ٔ ختلان به جشنهاخامه .
زین سپس وقت سپیده دم هر روزبمن
بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم .
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- زین میان ؛ یعنی از این میان . (ناظم الاطباء).
- زین نشان ؛ این ترکیب در شاهنامه لااقل چهارده بار دیده شده و بمعنی از این نوع ، از اینسان ، بدین نحو، بدین هیأت و شکل شمایل ، بدین طریق ، آمده است :
کسی را که با اوست هم زین نشان
بیاور به خوان دلیران نشان .
کنون خطبه ای یافتم زین نشان
که مغز سخن یافتم پیش از آن .
تو زین پس به دشمن مده گاه من
نگه دار هم زین نشان راه من .
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر واز پیش سنگ .
|| در شواهد زیر بمعنی از نوع یا اشاره ٔ بیان وصف جنس آمده :
کنگی بلندبینی کنگی بلندپای
محکم سطبرساقی زین گردساعدی .
هر کجا یابی زین تازه بنفشه خودروی
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.
ساخته پایکهارا ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی .
رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 370 شود. || مرحوم دهخدا بیت زیر از ابوالمثل را چه بسیار، چه مایه معنی کرده اند :
بگماز گل بکردی ما را [ بجای ] نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا.
چو گشت آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج .
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
کجا گوهری چیره شد زین چهار
یکی آخشیجش بر او برگمار.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .
جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت دگر زین بیش مخریشم .
سخن هرچه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد.
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند مگر مایه و ارز خویش .
تنومند بودی خرد با روان
ببردی خبر زین به نوشیروان .
نابست هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزاده ٔ نابی .
آن روز خورم خوش که در این خانه نبینم
زین پنجهزاری رده ترکان حصاری .
هر روز شادی نو و بنیاد راستی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نگردد زین آب کند و کوره و خر.
زین مثل حال من بگشت و بتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت .
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی .
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش .
چون خون ناحق به زمین افتاد جمله با زین حال آمد. (راحة الصدور راوندی ).
در ظاهر اگر برت نمایم درویش
زینم چه زنی به طعنه هر دم صد نیش .
- زینان ؛ بمعنی این جماعت و از اینها باشد. (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ اشاره یعنی از اینان و از این جماعت و از این گروه . (ناظم الاطباء). ج ِ «زین » مخفف «از این » (حرف اضافه + صفت / ضمیر + ان علامت جمع). از اینان . از این کسان . رجوع به از این و از اینان شود.
- زین پس ؛ زین سپس . یعنی بعد از این و پس از این و من بعد. (ناظم الاطباء).
- زین سپس ؛ زین پس . (ناظم الاطباء). پس از این :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجه ٔ ختلان به جشنهاخامه .
زین سپس وقت سپیده دم هر روزبمن
بوی مشک آرد از آن سنبل نورسته نسیم .
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- زین میان ؛ یعنی از این میان . (ناظم الاطباء).
- زین نشان ؛ این ترکیب در شاهنامه لااقل چهارده بار دیده شده و بمعنی از این نوع ، از اینسان ، بدین نحو، بدین هیأت و شکل شمایل ، بدین طریق ، آمده است :
کسی را که با اوست هم زین نشان
بیاور به خوان دلیران نشان .
کنون خطبه ای یافتم زین نشان
که مغز سخن یافتم پیش از آن .
تو زین پس به دشمن مده گاه من
نگه دار هم زین نشان راه من .
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر واز پیش سنگ .
|| در شواهد زیر بمعنی از نوع یا اشاره ٔ بیان وصف جنس آمده :
کنگی بلندبینی کنگی بلندپای
محکم سطبرساقی زین گردساعدی .
هر کجا یابی زین تازه بنفشه خودروی
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.
ساخته پایکهارا ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی .
رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 370 شود. || مرحوم دهخدا بیت زیر از ابوالمثل را چه بسیار، چه مایه معنی کرده اند :
بگماز گل بکردی ما را [ بجای ] نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا.