زیرگاه
لغتنامه دهخدا
زیرگاه . (اِ مرکب ) کرسی . (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). کرسی که بر آن نشینند. (برهان ). کرسی و صندلی . (ناظم الاطباء). کرسی باشد، چه پائین تر از گاه یعنی تخت می گذارند. (فرهنگ رشیدی ). کرسی که بر آن نشینند و آن کرسی را زیر تخت بزرگ گذارند از این روی زیرگاه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
بر تخت زرین یکی زیرگاه
نشسته بر او پهلوان سپاه .
نهادند زرین یکی زیرگاه
نشست از برش پهلوان سپاه .
همان میزبان را یکی زیرگاه
نهادند و بنشست نزدیک شاه .
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام بر زیرگاه .
بهرخانه در تختی از پیشگاه
بر تخت زیرین یکی زیرگاه .
بر تخت زرین یکی زیرگاه
نشسته بر او پهلوان سپاه .
نهادند زرین یکی زیرگاه
نشست از برش پهلوان سپاه .
همان میزبان را یکی زیرگاه
نهادند و بنشست نزدیک شاه .
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام بر زیرگاه .
بهرخانه در تختی از پیشگاه
بر تخت زیرین یکی زیرگاه .