زودخیز
لغتنامه دهخدا
زودخیز. (نف مرکب ) کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد. (برهان ). خادم فرمانبردار چست و چالاک . (آنندراج ) (از انجمن آرا). فرمانبردار و مطیع. (فرهنگ رشیدی ). چالاک . (غیاث ). فرمانبردار. خدمتکار. (فرهنگ فارسی معین ). فرمانبردار و مطیع و خدمتکار. (ناظم الاطباء). به شتاب حرکت کننده . زودخیزنده . چست :
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی .
زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر.
وشاقان موکب رو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز.
بفرمودتا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی .
زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر.
وشاقان موکب رو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز.
بفرمودتا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.