زودا
لغتنامه دهخدا
زودا. (ق مرکب ) بمعنی نزدیک است . (آنندراج ). به زودی و به تعجیل و به سرعت . و زودا که ؛ عنقریب و بزودی و به همین زودی و هرچه زودتر. (ناظم الاطباء). بسی زود. چه بسیار زود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری .
شکل دندان و قد و زلف تو زودا که برو
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند.
چون منجم نظر افکند به پیشانی من
گفت زودا که سرت در خم چوگان گردد.
آن جام که از رأی منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه ٔ گل شهرت جم را.
رجوع به زود و دیگر ترکیبهای آن شود.
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری .
شکل دندان و قد و زلف تو زودا که برو
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند.
چون منجم نظر افکند به پیشانی من
گفت زودا که سرت در خم چوگان گردد.
آن جام که از رأی منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه ٔ گل شهرت جم را.
رجوع به زود و دیگر ترکیبهای آن شود.