زنگ گرفتن
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفتن . [ زَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) زنگ زده شدن . زنگ پذیرفتن . به زنگ و تیرگی آلوده شدن . کدر شدن . تیره شدن :
همه تن گرفته ز زنجیر زنگ
ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ .
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ .
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.
همه تن گرفته ز زنجیر زنگ
ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ .
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ .
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.