زنهارخواری
لغتنامه دهخدا
زنهارخواری . [ زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خیانت در امانت . ضد زنهارداری . پیمان شکنی . خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری .
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری .
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری .
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری .
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری .
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری .
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری .
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری .