زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین ) :
زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست
عمری است که بر من غم و سودا چیرست .
محمدبن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نوعی گره های پیاپی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تسلسل . دور تسلسل . (ایضاً). || دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین ). || حاشیه و کناره ٔ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء). || حاشیه ٔ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) :
جز مشق جنون بر دل آواره ٔ من نیست
مسطر زدم از رشته ٔ زنجیره ورق را.
بی حاشیه رنگین نشود نسخه ٔ کاتب
چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد.
|| نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء). || رشته ٔ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجه ٔ بعضی است . (بهار عجم ) (آنندراج ) : و طرازی سخت باریک و زنجیره ٔ بزرگ و کمری از هزار مثقال ... (تاریخ بیهقی چ غنی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دیوانه ایم بر ما،باشد لباس زندان
زنجیر گردن ماست ، زنجیره ٔ گریبان .
|| حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء).
- زنجیره بستن ؛ پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سلسله . رشته : زنجیره ٔ کوههای زاگرس ؛ سلسله ٔ کوههای زاگرس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست
عمری است که بر من غم و سودا چیرست .
محمدبن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نوعی گره های پیاپی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تسلسل . دور تسلسل . (ایضاً). || دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین ). || حاشیه و کناره ٔ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء). || حاشیه ٔ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) :
جز مشق جنون بر دل آواره ٔ من نیست
مسطر زدم از رشته ٔ زنجیره ورق را.
بی حاشیه رنگین نشود نسخه ٔ کاتب
چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد.
|| نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء). || رشته ٔ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجه ٔ بعضی است . (بهار عجم ) (آنندراج ) : و طرازی سخت باریک و زنجیره ٔ بزرگ و کمری از هزار مثقال ... (تاریخ بیهقی چ غنی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دیوانه ایم بر ما،باشد لباس زندان
زنجیر گردن ماست ، زنجیره ٔ گریبان .
|| حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء).
- زنجیره بستن ؛ پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سلسله . رشته : زنجیره ٔ کوههای زاگرس ؛ سلسله ٔ کوههای زاگرس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).