زنان
لغتنامه دهخدا
زنان . [ زَ ] (نف ) (از: «زن »، زننده + «آن »، علامت جمع): فردا خانه ٔ فلان به «سینه زنان » ناهار میدهند. امروز تیغزنان محله ٔ فلان در فلان بقعه جمع می شوند. || (از: «زن »، زننده + «آن »، (پسوند بیان حالت ). در حال زدن درحال نواختن و اغلب بصورت قید مرکب آید :
نشستی کنون در دژی چون زنان
پر از خون دل و، دست بر سر زنان .
برآمد خروش و بیامد سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه .
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید.
برجهید از جای و انگشتک زنان
گه غزلگویان و گه نوحه کنان .
به فریاد از ایشان برآمد خروش
طپانچه زنان بر سر و روی و دوش .
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت .
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.
شمعوش پیش رخ شاهد یار
دمبدم شعله زنان می سوزم .
رجوع به ترکیبهای انگشتک زنان ، تبیره زنان ، خنده زنان ، دست بر سر زنان ، شعله زنان ، طپانچه زنان ، طعنه زنان ، عنان زنان ، فریادزنان ، لبخنده زنان ، نعره زنان ، نفس زنان و جز اینها شود.
نشستی کنون در دژی چون زنان
پر از خون دل و، دست بر سر زنان .
برآمد خروش و بیامد سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه .
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید.
برجهید از جای و انگشتک زنان
گه غزلگویان و گه نوحه کنان .
به فریاد از ایشان برآمد خروش
طپانچه زنان بر سر و روی و دوش .
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت .
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.
شمعوش پیش رخ شاهد یار
دمبدم شعله زنان می سوزم .
رجوع به ترکیبهای انگشتک زنان ، تبیره زنان ، خنده زنان ، دست بر سر زنان ، شعله زنان ، طپانچه زنان ، طعنه زنان ، عنان زنان ، فریادزنان ، لبخنده زنان ، نعره زنان ، نفس زنان و جز اینها شود.