زلفینک
لغتنامه دهخدا
زلفینک . [ زُ ن َ ] (اِمصغر)زرفینک . زورفینک . زولفینک . زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک ، پسوند تصغیر و تحبیب ). ج ، زلفینکان :
زلفینک اوبر نهاده دارد
بر گردن هاروت زاولانه .
بینی آن زلفین او چون چنبر بالان بخم
گر بلخچ اندر زنی ایدون بود چون آبنوس .
ای بسا شورا کزان زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای .
رجوع به زلفین شود.
زلفینک اوبر نهاده دارد
بر گردن هاروت زاولانه .
بینی آن زلفین او چون چنبر بالان بخم
گر بلخچ اندر زنی ایدون بود چون آبنوس .
ای بسا شورا کزان زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای .
رجوع به زلفین شود.