زشت کیش
لغتنامه دهخدا
زشت کیش . [ زِ ] (ص مرکب ) بدآیین . بددین . پیرو شیطان . کیش اهریمنی :
وگر تیره جانی بود زشت کیش
همان روز چون خواند ایزدش پیش
سیه روی خیزد زشرم گناه
سوی چینود پل نباشَدْش ْ راه .
سپهدار گفت ای بد زشت کیش
خوی بد چنین آورد کار پیش .
مگر کآن فرومایه ٔ زشت کیش
بکارش نیاید خرپشت ریش .
غازیان غیب چون از حلم خویش
حمله ناوردند بر تو زشت کیش .
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
وگر تیره جانی بود زشت کیش
همان روز چون خواند ایزدش پیش
سیه روی خیزد زشرم گناه
سوی چینود پل نباشَدْش ْ راه .
سپهدار گفت ای بد زشت کیش
خوی بد چنین آورد کار پیش .
مگر کآن فرومایه ٔ زشت کیش
بکارش نیاید خرپشت ریش .
غازیان غیب چون از حلم خویش
حمله ناوردند بر تو زشت کیش .
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.