زشت کردن
لغتنامه دهخدا
زشت کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و تباه کردن . بد و نازیبا کردن . فاسد و قبیح کردن :
وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست .
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
|| (اصطلاح کشتی گیران ) مغلوب و زبون کردن حریف . درشتی و بی اندامی کردن . (آنندراج ) :
یوسفی را که به نسبت تو بهشتش کردی
با تو گردست فروکوفت تو زشتش کردی .
وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست .
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
|| (اصطلاح کشتی گیران ) مغلوب و زبون کردن حریف . درشتی و بی اندامی کردن . (آنندراج ) :
یوسفی را که به نسبت تو بهشتش کردی
با تو گردست فروکوفت تو زشتش کردی .