زره ور
لغتنامه دهخدا
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار :
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه .
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزه ٔ دلبر زره وری .
اندرین هفته بتخت آمدی از جامه ٔ خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش .
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین .
و گروهی چون آب از باد، زره ور. (تاج المآثر).
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه .
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزه ٔ دلبر زره وری .
اندرین هفته بتخت آمدی از جامه ٔ خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش .
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین .
و گروهی چون آب از باد، زره ور. (تاج المآثر).