زردار
لغتنامه دهخدا
زردار. [ زَ ] (نف مرکب ) مالدار. (آنندراج ). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زر. که زر دارد. غنی . با ثروت و نعمت :
از غایت سخاوت زردار او تهی دست
وز مایه ٔ قناعت درویش او توانگر.
موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است
ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم .
از غایت سخاوت زردار او تهی دست
وز مایه ٔ قناعت درویش او توانگر.
موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است
ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم .