زرد شدن
لغتنامه دهخدا
زرد شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اصفرار. صفرة. صفرت . زرد گردیدن . به رنگ زرد درآمدن . در گیاهان بعلت خزان و در میوه ها بعلت رسیدگی و در روی انسان بعلت خشم و بیماری و ضعف و رنجوری و جز اینها :
زرد و درازتر شده از غا و شوی خام «؟»
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
چون چشم افشین بر من افتاد، سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174).
شاد بودی به بانگ زیر، کنون
زار و نالان شدی و زرد چو زیر.
بس کن آن قصه ٔ رباب کنون
زرد و نالان شدی چو رود و رباب .
تازه بهارا، ورقت زرد شد.
غله چون زرد شد امید مدار
که دگر باره سبز و تر گردد.
- زرد شدن آفتاب ؛ زرد شدن خور و هرچه مرادف آن است بمعنی قرب زوال . (از آنندراج ). زرد شدن خورشید، غروب آن :
چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
چو شب نیمه بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد.
فکندند از ایشان بسی رزمساز
چو خورشید شد زردگشتند باز.
ابوذر غفاری گوید که روزی بخدمت محمد (ص ) بودم دروقت زرد شدن آفتاب ... (قصص الانبیا ص 14).
چو خور زرد شدبس نماند ز روز.
گل سرخ رویم نگرزرناب
فرورفت چون زرد شد آفتاب .
رجوع به آفتاب زرد شود.
- زرد شدن رخ ؛زرد شدن روی . کنایه از زرد گونه شدن بعلتی خواه رنجوری و بیم باشد و خواه خشم و یا انفعال و شرمندگی :
چرا گوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
چون یقین گشتش رخ او زرد شد
وز مسلمانی دل او سرد شد.
زرد و درازتر شده از غا و شوی خام «؟»
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
چون چشم افشین بر من افتاد، سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174).
شاد بودی به بانگ زیر، کنون
زار و نالان شدی و زرد چو زیر.
بس کن آن قصه ٔ رباب کنون
زرد و نالان شدی چو رود و رباب .
تازه بهارا، ورقت زرد شد.
غله چون زرد شد امید مدار
که دگر باره سبز و تر گردد.
- زرد شدن آفتاب ؛ زرد شدن خور و هرچه مرادف آن است بمعنی قرب زوال . (از آنندراج ). زرد شدن خورشید، غروب آن :
چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
چو شب نیمه بگذشت و تاریک شد
جهاندار با کرد نزدیک شد.
فکندند از ایشان بسی رزمساز
چو خورشید شد زردگشتند باز.
ابوذر غفاری گوید که روزی بخدمت محمد (ص ) بودم دروقت زرد شدن آفتاب ... (قصص الانبیا ص 14).
چو خور زرد شدبس نماند ز روز.
گل سرخ رویم نگرزرناب
فرورفت چون زرد شد آفتاب .
رجوع به آفتاب زرد شود.
- زرد شدن رخ ؛زرد شدن روی . کنایه از زرد گونه شدن بعلتی خواه رنجوری و بیم باشد و خواه خشم و یا انفعال و شرمندگی :
چرا گوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
چون یقین گشتش رخ او زرد شد
وز مسلمانی دل او سرد شد.