زراد
لغتنامه دهخدا
زراد. [ زَرْ را ] (ع ص ) زره گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). زره گر که زره را می سازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زره ساز و زره گر. (ناظم الاطباء). این انتساب اشتغال به اسلحه سازی را افاده می نماید. (از انساب سمعانی ). زره گر. درع باف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه زره سازد. زره ساز. زره گر. معرب است . (فرهنگ فارسی معین ) :
گشته داود نبی ، زراد لشکرگاه او
باز صاحب جیش آن لشکرسلیمان آمده .
چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات
از آن به خانه ٔ زراد خسروان ماند.
صنعت زراد او کم دیده بود
در عجب می ماند و وسواسش فزود.
رجوع به زرادخانه شود.
گشته داود نبی ، زراد لشکرگاه او
باز صاحب جیش آن لشکرسلیمان آمده .
چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات
از آن به خانه ٔ زراد خسروان ماند.
صنعت زراد او کم دیده بود
در عجب می ماند و وسواسش فزود.
رجوع به زرادخانه شود.