زدر
لغتنامه دهخدا
زدر. [ زِ دَ رِ ] (حرف اضافه + اسم ) مخفف ازدر. لایق . سزاوار. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). لایق و سزاوار و درخور. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لایق و سزاوار است و آنرا درخور نیز گویند. (جهانگیری ). لایق و زیبا. اندرخور، درخورد، درخور، سزاوار، شایان و فراخور مترادف این اند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آنرا زدری .
ریشت زدر خنده و سبلت زدر تیز
گردن زدر سیلی و پهلو زدر لت .
بتو هر چند در انواع هنر تاوان نیست
اندرین شعر که گفتی ز در تاوانی .
آنانکه فلانند و فلان رهبر ایشان
نزدیک حکیمان زدر عیب و هجائند.
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم .
ای من رهی آن ماه که چه مست و چه هشیار
اندر بر عاشق زدر بوس و کنار است .
دوستان تو سراسر زدر خنده و ناز
دشمنان تو یکایک زدر خنده بریش .
و رجوع به «ازدر» در فرهنگ نظام ، ناظم الاطباء، برهان قاطع، فرهنگ فارسی معین و این لغت نامه شود.
زینت ملک خداوندی و اندرخور ملک
صدر دیوان شه شرقی و آنرا زدری .
ریشت زدر خنده و سبلت زدر تیز
گردن زدر سیلی و پهلو زدر لت .
بتو هر چند در انواع هنر تاوان نیست
اندرین شعر که گفتی ز در تاوانی .
آنانکه فلانند و فلان رهبر ایشان
نزدیک حکیمان زدر عیب و هجائند.
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم .
ای من رهی آن ماه که چه مست و چه هشیار
اندر بر عاشق زدر بوس و کنار است .
دوستان تو سراسر زدر خنده و ناز
دشمنان تو یکایک زدر خنده بریش .
و رجوع به «ازدر» در فرهنگ نظام ، ناظم الاطباء، برهان قاطع، فرهنگ فارسی معین و این لغت نامه شود.