زخم خوردن
لغتنامه دهخدا
زخم خوردن . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). ضربت خوردن . مورد ضرب واقع شدن . مضروب شدن . مصدوم گشتن :
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری .
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است .
|| گزیده شدن . نیش خوردن از حیوانات گزنده . رجوع به زخم و زخم زدن شود. || (بمجاز) گزیده شدن دل . کنایه از پشیمان شدن . از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن :
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری .
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است .
|| گزیده شدن . نیش خوردن از حیوانات گزنده . رجوع به زخم و زخم زدن شود. || (بمجاز) گزیده شدن دل . کنایه از پشیمان شدن . از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن :
گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.