زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدخولانی . ادراک صحبت کرد و در فتح مصر حضور یافت ، و در جنگ صفین نخست رایت لشکر معاویه را بر دوش داشت و پس ازکشته شدن عمار به لشکر علی (ع ) پیوست ، وی از مخضرمان است یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرده است . (از الاصابه ٔ ابن حجر ج 2 ص 38). و مؤلف اعیان الشیعة پس از نقل سخن ابن حجر گوید: زبید بگفته ٔ ابن حجر پیش از کشته شدن عمار بدست لشکریان معاویه شک نداشته است که حق با معاویه است و پس از کشته شدن عمار عقیده اش تزلزل یافت و از معاویه کناره گرفت . و این بسی حیرت انگیز است که وجود شخصی همچون علی (ع ) در صف مقابل معاویه موجب تردید در بودن حق با معاویه نشود و وجود عمار یاسر موجب این تردید شود. (از اعیان الشیعة).