زبان بازی کردن
لغتنامه دهخدا
زبان بازی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مکالمه کردن . باهم سخن گفتن . (آنندراج ) :
سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش
زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش .
بخود چو موی میانت ز رشک میپیچم
چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی .
و رجوع به زبان بازی شود.
سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش
زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش .
بخود چو موی میانت ز رشک میپیچم
چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی .
و رجوع به زبان بازی شود.