زاریدن
لغتنامه دهخدا
زاریدن . [ دَ ] (مص ) ناله کردن . (آنندراج ). گریه و زاری کردن . موئیدن . گریه ٔ زار کردن :
چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری
که از ناله کردن چوما بی نوالی .
بریده شد نسبم از سیادت و ملکت
بدین دو درد همی گریم و همی زارم .
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش .
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
بلی شاید که مهجوران بگریند
روا باشد که مظلومان بزارند.
|| شکایت پیش کسی بردن . استعانت . التماس . یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد).
از جور تو هم به تو زاریم
وز دست تو هم بر تو نالیم .
و رجوع به زار و زاری شود.
چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری
که از ناله کردن چوما بی نوالی .
بریده شد نسبم از سیادت و ملکت
بدین دو درد همی گریم و همی زارم .
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش .
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
بلی شاید که مهجوران بگریند
روا باشد که مظلومان بزارند.
|| شکایت پیش کسی بردن . استعانت . التماس . یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. (بهأولد).
از جور تو هم به تو زاریم
وز دست تو هم بر تو نالیم .
و رجوع به زار و زاری شود.