ریاضت
لغتنامه دهخدا
ریاضت . [ ض َ ] (ع اِمص ) رنج . تعب . زحمت . محنت . (ناظم الاطباء). رنج کشیدن . (غیاث اللغات ). || کوشش با رنج و تعب . (ناظم الاطباء). کوشش و سعی . (فرهنگ فارسی معین ). || تعلیم اسب جهت سواری . (از غیاث اللغات ). ریاضت کردن اسب . رام کردن اسب . سوغان دادن . رام کردن توسن .(یادداشت مؤلف ) : نه اسب را به مجاهدت خرتوان کرد و نه خر را به ریاضت اسب . (کشف المحجوب ).
گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام .
- ریاضت پرور ؛ ریاضت پرورده . تربیت داده شده . مرکب تعلیم یافته برای سواری :
لگام پهلوانی بر سرش کن
به زیر خود ریاضت پرورش کن .
- ریاضت دادن ؛ فرهختن . (یادداشت مؤلف ). تربیت و تأدیب کردن .
- ریاضتگری ؛ پرداختن به ریاضت . ریاضت پذیری . تربیت یافتگی مرکب و اسب :
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمانبری .
- || تحمل به شداید و کارهای توان فرسا برای تهذیب نفس :
نکردند الا ریاضتگری
به بسیاردانی و اندک خوری .
|| تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء).
- ریاضت نایافته ؛ رام نکرده . تعلیم و تربیت ناشده .(ناظم الاطباء).
- ریاضت یافته ؛ تربیت شده . تعلیم یافته . رام شده . (ناظم الاطباء).
|| تمرین . ممارست . (فرهنگ فارسی معین ). || فرمانبرداری . (غیاث اللغات ). || کم خوری . || ورزش . (ناظم الاطباء). به اصطلاح اطباء حرکتی است ارادی که انسان را مضطر گرداند به تنفس عظیم متواتر. (غیاث اللغات ). در اصطلاح طب ، حرکت ارادی که تنفس عظیم و پیاپی باشد برای ایمنی یا دفع پاره ای امراض یا مشقت ها. (یادداشت مؤلف ) : چشم را نگاهدارند از گریستن بسیار و... خواندن خطهای باریک الاگاه گاه بر سبیل ریاضت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندامهای برسویین را همی فرمایند مالید و ریاضت آن بکار داشتن و آن چنان بود که به طبطاب بازی کنند تا ماده میل بسوی بالا کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر پیش از دارو خوردن کاری کند بارنج ، چون ... لختی ریاضت قوی کردن ... مقصود تمام تر حاصل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر قوت جاذبه ضعیف باشد ریاضت و بر ستور نشستن ، سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سبب دوم [ زکام و نزله ]آن است که از پس ریاضت و گرمابه و... سر برهنه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ریاضت کردن ؛ ورزش کردن . (یادداشت مؤلف ) : بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگهای گران برداشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119). همچنین ریاضت کردن هر بامداد بر اسب ، سخت نافع بود لکن چندان نباید که مانده شود و پیش از ماندگی از ریاضت بازایستد (مردم سیر). (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- || فرهختن . تربیت کردن . (یادداشت مؤلف ). تربیت کردن . رام کردن اسب سرکش :
چون ریاضتش کند رائض چون کبک دری
بخرامد به کشی در ره و برگردد باز.
|| (اصطلاح عرفان ) پرهیزگاری . احتراز. اجتناب . رنج بدن . (ناظم الاطباء). گوشه نشینی توأم با عبادت و کف ّ نفس . (فرهنگ فارسی معین ). نفس کُشی . (غیاث اللغات ). در اصطلاح صوفیه به کارهای سخت یا ترک غرائز حیوانی و امثال آن نفس را کشتن . (یادداشت مؤلف ). نفس کُشی . تحمل رنج و تعب برای تهذیب نفس و تربیت خود یا دیگری . (فرهنگ فارسی معین ). عبارت است از استبدال حال مذمومه به حال ممدوحه و اعراض ازاغراض شهوانی و ملازمت عبادت و بیداری شب و ترک معاصی و انجام مستحبات و جز آن . (از فرهنگ علوم سجادی ) :
بی ریاضت نیافت کس مقصود
تا نسوزی ترا چه بید و چه عود.
در آفرینش نفسی اگر بود ناقص
ریاضتش به کمالی که واجب است رساند.
سالها راه ریاضت داشتم
از پس دوری همان خواهم گزید.
بر قله های کوه ریاضت کشیده اند
ارباب تهمتند ولی برهمن نیند.
قدر دل و پایه ٔ جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن .
سیم طبایع به ریاضت سپار
از سبعیت به ریاضت برآر.
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته روان بر در و دشتیم .
ترا که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من ِ شب تا سحر نخفته چه دانی .
- اهل ریاضت ؛ پرهیزگار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء).
- ریاضت پذیر ؛ پذیرنده ٔ ریاضت . تن دردهنده به رنجها برای تزکیه ٔ نفس :
چونکه ندیدم ز ریاضت گزیر
گشتم از آن خواجه ریاضت پذیر.
- ریاضت کش ؛ آنکه برای تزکیه ٔ نفس ، تن به رنجهای سخت دهد :
لاجرم خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام .
آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر به سماوات برآرید.
ریاضت کش ازبهر نام و غرور
که طبل تهی را رود بانگ ، دور.
- امثال :
ریاضت کش به بادامی بسازد .
رجوع به ترکیب ریاضت گر در ذیل همین ماده شود.
- ریاضت کشیدن ؛ رنج کشیدن . تحمل رنج و سختی شدید :
ریاضتی که ملک در طریق فضل کشید
چو آفتابش مشهور هفت کشور کرد.
- || تحمل شداید برای تزکیه ٔ نفس :
که گر صد سال روز و شب ریاضت می کشی دایم
مباش ایمن یقین می دان که نفست در کمین باشد.
- ریاضت کیش ؛ زاهد و پرهیزگار. (ناظم الاطباء).
- ریاضتگر ؛ که به ریاضت پردازد. که کارهای سخت و توان فرسا برای تزکیه ٔ نفس انجام دهد :
نبینی کسی کاو ریاضتگر است
به بیداری آن گنج را رهبر است .
رجوع به ترکیب ریاضت کش در ذیل همین ماده شود.
رجوع به فرهنگ علوم عقلی و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی و ریاضة شود.
گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام .
- ریاضت پرور ؛ ریاضت پرورده . تربیت داده شده . مرکب تعلیم یافته برای سواری :
لگام پهلوانی بر سرش کن
به زیر خود ریاضت پرورش کن .
- ریاضت دادن ؛ فرهختن . (یادداشت مؤلف ). تربیت و تأدیب کردن .
- ریاضتگری ؛ پرداختن به ریاضت . ریاضت پذیری . تربیت یافتگی مرکب و اسب :
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمانبری .
- || تحمل به شداید و کارهای توان فرسا برای تهذیب نفس :
نکردند الا ریاضتگری
به بسیاردانی و اندک خوری .
|| تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء).
- ریاضت نایافته ؛ رام نکرده . تعلیم و تربیت ناشده .(ناظم الاطباء).
- ریاضت یافته ؛ تربیت شده . تعلیم یافته . رام شده . (ناظم الاطباء).
|| تمرین . ممارست . (فرهنگ فارسی معین ). || فرمانبرداری . (غیاث اللغات ). || کم خوری . || ورزش . (ناظم الاطباء). به اصطلاح اطباء حرکتی است ارادی که انسان را مضطر گرداند به تنفس عظیم متواتر. (غیاث اللغات ). در اصطلاح طب ، حرکت ارادی که تنفس عظیم و پیاپی باشد برای ایمنی یا دفع پاره ای امراض یا مشقت ها. (یادداشت مؤلف ) : چشم را نگاهدارند از گریستن بسیار و... خواندن خطهای باریک الاگاه گاه بر سبیل ریاضت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندامهای برسویین را همی فرمایند مالید و ریاضت آن بکار داشتن و آن چنان بود که به طبطاب بازی کنند تا ماده میل بسوی بالا کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر پیش از دارو خوردن کاری کند بارنج ، چون ... لختی ریاضت قوی کردن ... مقصود تمام تر حاصل شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر قوت جاذبه ضعیف باشد ریاضت و بر ستور نشستن ، سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سبب دوم [ زکام و نزله ]آن است که از پس ریاضت و گرمابه و... سر برهنه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ریاضت کردن ؛ ورزش کردن . (یادداشت مؤلف ) : بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگهای گران برداشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 119). همچنین ریاضت کردن هر بامداد بر اسب ، سخت نافع بود لکن چندان نباید که مانده شود و پیش از ماندگی از ریاضت بازایستد (مردم سیر). (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- || فرهختن . تربیت کردن . (یادداشت مؤلف ). تربیت کردن . رام کردن اسب سرکش :
چون ریاضتش کند رائض چون کبک دری
بخرامد به کشی در ره و برگردد باز.
|| (اصطلاح عرفان ) پرهیزگاری . احتراز. اجتناب . رنج بدن . (ناظم الاطباء). گوشه نشینی توأم با عبادت و کف ّ نفس . (فرهنگ فارسی معین ). نفس کُشی . (غیاث اللغات ). در اصطلاح صوفیه به کارهای سخت یا ترک غرائز حیوانی و امثال آن نفس را کشتن . (یادداشت مؤلف ). نفس کُشی . تحمل رنج و تعب برای تهذیب نفس و تربیت خود یا دیگری . (فرهنگ فارسی معین ). عبارت است از استبدال حال مذمومه به حال ممدوحه و اعراض ازاغراض شهوانی و ملازمت عبادت و بیداری شب و ترک معاصی و انجام مستحبات و جز آن . (از فرهنگ علوم سجادی ) :
بی ریاضت نیافت کس مقصود
تا نسوزی ترا چه بید و چه عود.
در آفرینش نفسی اگر بود ناقص
ریاضتش به کمالی که واجب است رساند.
سالها راه ریاضت داشتم
از پس دوری همان خواهم گزید.
بر قله های کوه ریاضت کشیده اند
ارباب تهمتند ولی برهمن نیند.
قدر دل و پایه ٔ جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن .
سیم طبایع به ریاضت سپار
از سبعیت به ریاضت برآر.
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته روان بر در و دشتیم .
ترا که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من ِ شب تا سحر نخفته چه دانی .
- اهل ریاضت ؛ پرهیزگار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء).
- ریاضت پذیر ؛ پذیرنده ٔ ریاضت . تن دردهنده به رنجها برای تزکیه ٔ نفس :
چونکه ندیدم ز ریاضت گزیر
گشتم از آن خواجه ریاضت پذیر.
- ریاضت کش ؛ آنکه برای تزکیه ٔ نفس ، تن به رنجهای سخت دهد :
لاجرم خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام .
آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر به سماوات برآرید.
ریاضت کش ازبهر نام و غرور
که طبل تهی را رود بانگ ، دور.
- امثال :
ریاضت کش به بادامی بسازد .
رجوع به ترکیب ریاضت گر در ذیل همین ماده شود.
- ریاضت کشیدن ؛ رنج کشیدن . تحمل رنج و سختی شدید :
ریاضتی که ملک در طریق فضل کشید
چو آفتابش مشهور هفت کشور کرد.
- || تحمل شداید برای تزکیه ٔ نفس :
که گر صد سال روز و شب ریاضت می کشی دایم
مباش ایمن یقین می دان که نفست در کمین باشد.
- ریاضت کیش ؛ زاهد و پرهیزگار. (ناظم الاطباء).
- ریاضتگر ؛ که به ریاضت پردازد. که کارهای سخت و توان فرسا برای تزکیه ٔ نفس انجام دهد :
نبینی کسی کاو ریاضتگر است
به بیداری آن گنج را رهبر است .
رجوع به ترکیب ریاضت کش در ذیل همین ماده شود.
رجوع به فرهنگ علوم عقلی و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی و ریاضة شود.