روین
لغتنامه دهخدا
روین . [ ی َ ] (یونانی ، اِ) اسم یونانی فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عروق الخمر. (منتهی الارب ). روناس . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). به هندی مجیهنه . (از غیاث اللغات ) :
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو شود گیا روین .
یکی پله است زین منبر مجره
زده گردش نقط از آب روین .
زین هردو زمین هرچه گیاه روید تا حشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون .
اینجا ز نهیب زرد چون شمشاد
آنجا ز نشاط سرخ چون روین .
فروزدند یکایک به صیدگاه بلا
بساط خاک به روین ردای روز به قار.
هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی
خون در تن من خشک چو روین تو کنی .
پر است در تن تو فضل و مردمی و خرد
چو بوی در گل سوری و رنگ در روین .
بر روی من ز دیده چکان آب روین است
بی آن رخی که شسته مگر ز آب روینش .
با جان من اگر نه هوای ترا رگیست
خون خشک باد در رگ جان همچو روینم .
آن کز نهیب تف ّ سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است .
ز تف ّ هیبت او در دلش ببندد خون
چنانکه بر تن عناب ودر دل روین .
آری ز هند عود قماری برم به روم
گر حمل ها به هند ز روین درآورم .
کمند افکنم در سر ژنده پیل
ز خون بیخ روین برآرم ز نیل .
فروداشت چون باره لختی ز تک
چو روین بیفسرد خونها به رگ .
رجوع به روناس شود.
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو شود گیا روین .
یکی پله است زین منبر مجره
زده گردش نقط از آب روین .
زین هردو زمین هرچه گیاه روید تا حشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون .
اینجا ز نهیب زرد چون شمشاد
آنجا ز نشاط سرخ چون روین .
فروزدند یکایک به صیدگاه بلا
بساط خاک به روین ردای روز به قار.
هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی
خون در تن من خشک چو روین تو کنی .
پر است در تن تو فضل و مردمی و خرد
چو بوی در گل سوری و رنگ در روین .
بر روی من ز دیده چکان آب روین است
بی آن رخی که شسته مگر ز آب روینش .
با جان من اگر نه هوای ترا رگیست
خون خشک باد در رگ جان همچو روینم .
آن کز نهیب تف ّ سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است .
ز تف ّ هیبت او در دلش ببندد خون
چنانکه بر تن عناب ودر دل روین .
آری ز هند عود قماری برم به روم
گر حمل ها به هند ز روین درآورم .
کمند افکنم در سر ژنده پیل
ز خون بیخ روین برآرم ز نیل .
فروداشت چون باره لختی ز تک
چو روین بیفسرد خونها به رگ .
رجوع به روناس شود.