روی دیدن
لغتنامه دهخدا
روی دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . مناسب دانستن . ممکن دیدن . (از یادداشت مؤلف ) :
مرا گفت بشتاب با او بگوی
که گر زانکه گفتم ندیدی تو روی .
بگویش که از من تو چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی .
چنان روی دیدند یکسر سپاه
که آیند با هدیه نزدیک شاه .
جز زنهار و اعتذار و استغفار روی ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 72). هیچ روی ندیدند جز آنکه قاضی ممالک رکن الدین علی بن ابراهیم ، المغیثی را... (تاریخ جهانگشای جوینی ). || جانبداری کردن . (فرهنگ رشیدی ). طرفداری و جانبداری کردن . (ناظم الاطباء).
مرا گفت بشتاب با او بگوی
که گر زانکه گفتم ندیدی تو روی .
بگویش که از من تو چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی .
چنان روی دیدند یکسر سپاه
که آیند با هدیه نزدیک شاه .
جز زنهار و اعتذار و استغفار روی ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 72). هیچ روی ندیدند جز آنکه قاضی ممالک رکن الدین علی بن ابراهیم ، المغیثی را... (تاریخ جهانگشای جوینی ). || جانبداری کردن . (فرهنگ رشیدی ). طرفداری و جانبداری کردن . (ناظم الاطباء).