روی برتافتن
لغتنامه دهخدا
روی برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی برگردانیدن . اعراض کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : 
بیچاره پدر چو زو خبر یافت
روی از پدر و قبیله برتافت .
 
دریغ است از این روی برتافتن
کزین روی دولت توان یافتن .
 
رجوع به رو برتافتن شود.
بیچاره پدر چو زو خبر یافت
روی از پدر و قبیله برتافت .
دریغ است از این روی برتافتن
کزین روی دولت توان یافتن .
رجوع به رو برتافتن شود.