روسپید
لغتنامه دهخدا
روسپید. [ س ِ ] (ص مرکب ) کسی که سرافراز باشد بخوبی کاری که کرده است . روسفید :
شبی دارم سیاه از صبح نومید
درین شب روسپیدم کن چو خورشید.
دو پروانه بینم درین طرفگاه
یکی روسپید است و دیگر سیاه .
تا نفکندند نرست آن امید
تا نشکستند نشد روسپید.
قدم بتربت عاشق ز ساق سیمین نه
که روسپید بروز حساب برخیزد.
|| این لفظ را بر زنان بدکاره بر سبیل طعن اطلاق کنند که : ای روسپید، یعنی روسیاه و به این معنی روسپی مخفف آن است . (آنندراج ). و رجوع به روسپی شود.
شبی دارم سیاه از صبح نومید
درین شب روسپیدم کن چو خورشید.
دو پروانه بینم درین طرفگاه
یکی روسپید است و دیگر سیاه .
تا نفکندند نرست آن امید
تا نشکستند نشد روسپید.
قدم بتربت عاشق ز ساق سیمین نه
که روسپید بروز حساب برخیزد.
|| این لفظ را بر زنان بدکاره بر سبیل طعن اطلاق کنند که : ای روسپید، یعنی روسیاه و به این معنی روسپی مخفف آن است . (آنندراج ). و رجوع به روسپی شود.