روزی دادن
لغتنامه دهخدا
روزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رزق . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) :
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم .
جمله را رزاق روزی میدهد
قسمت هریک به پیشش می نهد.
|| جیره دادن . وظیفه دادن . مواجب دادن : سپاه را بنگریست [ انوشیروان ] و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی ).
در گنج بگشاد و روزی بداد
بزد نای رویین بُنه برنهاد.
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد.
سپاه انجمن کرد روزی بداد
سرش پرزکین و دلش پرزباد.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهی شد آباد و باکام و شاد.
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم .
جمله را رزاق روزی میدهد
قسمت هریک به پیشش می نهد.
|| جیره دادن . وظیفه دادن . مواجب دادن : سپاه را بنگریست [ انوشیروان ] و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی ).
در گنج بگشاد و روزی بداد
بزد نای رویین بُنه برنهاد.
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد.
سپاه انجمن کرد روزی بداد
سرش پرزکین و دلش پرزباد.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهی شد آباد و باکام و شاد.