روح پرور
لغتنامه دهخدا
روح پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح . شادی بخش . دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش . پرورنده ٔ روح :
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
تیغش نه تیغ صاعقه ٔ دشمن افکن است
دستش نه دست معجزه ٔ روح پرور است .
بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد
بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد.
شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره
در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور.
کآنجا به از آن عروس دلبر
هستند بتان روح پرور.
یک جهان پرنگار نورانی
روح پرور چو راح ریحانی .
این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است .
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است .
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان .
و غنچه ٔ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 18).
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش
تر کن دماغ جان ز می روحپرورش .
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
تیغش نه تیغ صاعقه ٔ دشمن افکن است
دستش نه دست معجزه ٔ روح پرور است .
بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد
بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد.
شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره
در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور.
کآنجا به از آن عروس دلبر
هستند بتان روح پرور.
یک جهان پرنگار نورانی
روح پرور چو راح ریحانی .
این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است .
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است .
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان .
و غنچه ٔ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 18).
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش
تر کن دماغ جان ز می روحپرورش .