روبرو
لغتنامه دهخدا
روبرو. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) محاذی . مقابل . در پیش . (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج ). مواجه و مقابل . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). برابر. رویاروی . رجوع به روبروی شود :
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کی نظارگان ...
دو لشکر روبرو خنجر کشیدند
جناح و قلب را صف برکشیدند.
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است .
جهان چیست مهمان سرایی ، در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
- امثال :
روبرو بودن به از پهلو بود ،نظیر: المقابلة خیر من المقارنة.
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کی نظارگان ...
دو لشکر روبرو خنجر کشیدند
جناح و قلب را صف برکشیدند.
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است .
جهان چیست مهمان سرایی ، در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
- امثال :
روبرو بودن به از پهلو بود ،نظیر: المقابلة خیر من المقارنة.