روایح
لغتنامه دهخدا
روایح . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) صورتی است از روائح بمعنی بویهای خوش یا ناخوش :
روایح کرمت با ستیزه رویی طبع
خواص نیشکر آرد مزاج کسنی را.
و در این حالت روان فردوسی که به رایحه ای از روایح فردوس مخصوص باد... (جهانگشای جوینی ).
اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم .
و رجوع به روائح و رائحة شود.
روایح کرمت با ستیزه رویی طبع
خواص نیشکر آرد مزاج کسنی را.
و در این حالت روان فردوسی که به رایحه ای از روایح فردوس مخصوص باد... (جهانگشای جوینی ).
اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم .
و رجوع به روائح و رائحة شود.