روانکاه
لغتنامه دهخدا
روانکاه . [ رَ ](نف مرکب ) کاهنده ٔ روان . آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه . جانگزا :
وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره
و آن زهر روانکاه شود نوش گواره .
وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره
و آن زهر روانکاه شود نوش گواره .