روان گیر
لغتنامه دهخدا
روان گیر. [ رَ ] (نف مرکب ) روان گیرنده . گیرنده ٔ روان . آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان . جانستان :
چه گویی دایه زین پیک روان گیر
که ناگه بردلم زد ناوک تیر.
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روان گیر.
چه گویی دایه زین پیک روان گیر
که ناگه بردلم زد ناوک تیر.
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روان گیر.