رهین
لغتنامه دهخدا
رهین . [ رَ ] (ع ص ، اِ) گروی . (منتهی الارب ). گروگذاشته شده . مرهون . (یادداشت مؤلف ). گروکرده شده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). گروکرده . (دهار) (از اقرب الموارد) :
اگر من به حب محمد رهینم
تو چونی عدوی رهین محمد.
هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسروچارم سریر شحنه ٔ پنجم حصار.
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
از پی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رأیت رهین .
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای رهین آب و جاهی .
ای شده تو صبح کاذب را رهین
صبح صادق را تو کاذب هم مبین .
که اهل مشرق و مغرب به شکر نعمت او
چو اهل مصر به انعام یوسفند رهین .
|| کفیل . ضامن . (فرهنگ فارسی معین ). مسؤول . مأخوذ ضامن . (یادداشت مؤلف ).
- رهین الشی ٔ ؛ آنچه بدان آن چیز رابازدارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- رهین منت کسی بودن ؛ مرهون نیکی و محبتهای او بودن . مدیون مهر و محبت و نیکی وی بودن .
|| (اِ) ج ِ رَهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رهن شود.
اگر من به حب محمد رهینم
تو چونی عدوی رهین محمد.
هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسروچارم سریر شحنه ٔ پنجم حصار.
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
از پی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رأیت رهین .
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای رهین آب و جاهی .
ای شده تو صبح کاذب را رهین
صبح صادق را تو کاذب هم مبین .
که اهل مشرق و مغرب به شکر نعمت او
چو اهل مصر به انعام یوسفند رهین .
|| کفیل . ضامن . (فرهنگ فارسی معین ). مسؤول . مأخوذ ضامن . (یادداشت مؤلف ).
- رهین الشی ٔ ؛ آنچه بدان آن چیز رابازدارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- رهین منت کسی بودن ؛ مرهون نیکی و محبتهای او بودن . مدیون مهر و محبت و نیکی وی بودن .
|| (اِ) ج ِ رَهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رهن شود.