رهایی
لغتنامه دهخدا
رهایی . [ رَ ] (اِخ ) (ملا...) از ماوراءالنهر است . در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت . این مطلع از اوست :
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.
رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.
رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.