ره نمودن
لغتنامه دهخدا
ره نمودن . [ رَه ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) راه نمودن . ارشاد. دلالت . هدایت . راهنمایی کردن . رهنمون بودن . (یادداشت مؤلف ) :
خدایم سوی آل اوره نمود
که حبل خدایست خیرالرجال .
بدین ره که رفتی مرا ره نمای .
رجوع به راه نمودن و مترادفات کلمه شود.
خدایم سوی آل اوره نمود
که حبل خدایست خیرالرجال .
بدین ره که رفتی مرا ره نمای .
رجوع به راه نمودن و مترادفات کلمه شود.