رمال
لغتنامه دهخدا
رمال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَمْل . ریگها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ج ِ رَمْلة. (دهار). رجوع به رَمْل شود :
فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و رماد گشت رمال .
ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب
ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال .
از چه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال .
آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش .
و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی . (جهانگشای جوینی ).
گفت توچون بار کردی این رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال .
فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و رماد گشت رمال .
ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب
ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال .
از چه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال .
آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش .
و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی . (جهانگشای جوینی ).
گفت توچون بار کردی این رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال .