رقود
لغتنامه دهخدا
رقود. [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راقِد. قوله تعالی : و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ج ِ راقد. خفتگان . (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) :
در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
همچو آن اصحاب کهف از راه جود
می چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
حال یزدان این بود بی خواب هم
گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم .
|| خواب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). رَقد. رجوع به رقد شود.
در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
همچو آن اصحاب کهف از راه جود
می چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
حال یزدان این بود بی خواب هم
گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم .
|| خواب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). رَقد. رجوع به رقد شود.