رفو
لغتنامه دهخدا
رفو. [ رَ / رُ ] (از ع ، اِمص ، اِ) درست کردن و اصلاح دادن جامه ، در منتخب اللغات به ضم «راء». (غیاث اللغات ). پیوند شال وجامه ٔ پاره شده و سوراخ شده بنوعی که معلوم نشود و مانند اول گردد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). از رَفْوْ عربی است «واو» را بدل به «او» کنند و فتحه ٔ (را) رانیز بدل به ضمه گردانند. عمل پرکردن جای رفته و سوده و خورده ای از جامه با نخ یا ابریشم . رفو کردن پیوند پارچه و جامه با نخ خود بخوبی . (یادداشت مؤلف ). پینه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اصلاح و تعمیر کردن پاره و رفته ٔ پارچه اعم از ابریشم و کرباس و جز آن . (از شعوری ج 2 ورق 14) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو.
جامه ٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی دارد.
دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشود
زخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست .
نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم
نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد.
علم چو سوزن عمل چو رشته نیابد
چاک رفو،تا جداست رشته ز سوزن .
دل خرید و ز بدمعاملگی
پیش افکند کاین رفو دارد.
- رفوبردار نبودن ؛ قابل رفو نبودن از شدت رفتگی و دریدگی .(یادداشت مؤلف ).
- رفوپذیر ؛ پذیرای رفو. قابل رفو. (یادداشت مؤلف ). که قابل رفو و اصلاح باشد.
- رفو پذیرفتن ؛ قابل رفو بودن . قبول رفو و پیوند :
ز فرط کهنگی بگذشته از آنک
پذیرد یک سرسوزن رفویی .
- رفوپذیری ؛ صفت رفوپذیر. عمل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ).
- رفوناپذیر ؛ که پذیرای رفو نباشد. غیر قابل رفو.مقابل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ).
- رفوناپذیری ؛ نپذیرفتن رفو. غیر قابل رفو بودن . مقابل رفوپذیری . (از یادداشت مؤلف ).
|| پیوند و دوخت هر بافته ای . (ناظم الاطباء). || بمجاز، اصلاح حال یا چیزی : در طلب رفوی این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 156). به ابوجعفر خواهرزاده کس فرستاد و از او به رفوی حال و سد حاجت خویش معونتی خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 188). ابوالقاسم ... به مرمه ٔ آن حال و رفوی آن خرق باز ایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184).
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو.
جامه ٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی دارد.
دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشود
زخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست .
نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم
نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد.
علم چو سوزن عمل چو رشته نیابد
چاک رفو،تا جداست رشته ز سوزن .
دل خرید و ز بدمعاملگی
پیش افکند کاین رفو دارد.
- رفوبردار نبودن ؛ قابل رفو نبودن از شدت رفتگی و دریدگی .(یادداشت مؤلف ).
- رفوپذیر ؛ پذیرای رفو. قابل رفو. (یادداشت مؤلف ). که قابل رفو و اصلاح باشد.
- رفو پذیرفتن ؛ قابل رفو بودن . قبول رفو و پیوند :
ز فرط کهنگی بگذشته از آنک
پذیرد یک سرسوزن رفویی .
- رفوپذیری ؛ صفت رفوپذیر. عمل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ).
- رفوناپذیر ؛ که پذیرای رفو نباشد. غیر قابل رفو.مقابل رفوپذیر. (از یادداشت مؤلف ).
- رفوناپذیری ؛ نپذیرفتن رفو. غیر قابل رفو بودن . مقابل رفوپذیری . (از یادداشت مؤلف ).
|| پیوند و دوخت هر بافته ای . (ناظم الاطباء). || بمجاز، اصلاح حال یا چیزی : در طلب رفوی این خرق و رتق این فتق به هر مدخل فرورفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 156). به ابوجعفر خواهرزاده کس فرستاد و از او به رفوی حال و سد حاجت خویش معونتی خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 188). ابوالقاسم ... به مرمه ٔ آن حال و رفوی آن خرق باز ایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184).