رغیف
لغتنامه دهخدا
رغیف . [ رَ ] (ع اِ) نان ستبرکرده . گرده ٔ نان تنک . (از کشاف زمخشری ). نان گرده . ج ، اَرغِفَة و رُغُف و رُغفان و تَراغیف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گرده ٔ نان . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گرده . (دهار). (مهذب الاسماء). گرده ٔ نان که برای پختن قدری پهن کرده باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
غالب آمد حرص و جلدش شد ضعیف
بس گلوها را برد عشق رغیف .
زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف .
چونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسی رهین یک رغیف .
این سخن پایان نداردوآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع رغیف .
چون ببندی شهوتش را از رغیف
سر کند آن شهوت از عقل شریف .
غالب آمد حرص و جلدش شد ضعیف
بس گلوها را برد عشق رغیف .
زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف .
چونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسی رهین یک رغیف .
این سخن پایان نداردوآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع رغیف .
چون ببندی شهوتش را از رغیف
سر کند آن شهوت از عقل شریف .